درباره وبلاگ

مینویسم! با همهی تنهاییام
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عشق من تکه و آدرس hastie-man.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 10
بازدید ماه : 60
بازدید کل : 41331
تعداد مطالب : 26
تعداد نظرات : 15
تعداد آنلاین : 1



عشق من تکه
***همه ی عاشقا خوشبخت نیستن***
دو شنبه 10 مهر 1391برچسب:, :: 17:19 ::  نويسنده : هستی       

زندگی من تنها با وجود تو زیباست

همیشه بمان



سه شنبه 28 شهريور 1391برچسب:, :: 21:5 ::  نويسنده : هستی       




هرگز تو را فرموش نخواهم كرد حتي اگر مرا از ياد ببري

و هرگز از تو رنجور نخواهم شد
چرا كه تو را دوست دارم
ديوانه وار عاشقت شدم
چرا كه مهرباني را در وجودت ديدم
با معصوميتت وجودم را دگرگون ساختي
و اگر تو نبودي هرگز عاشق نمي شدم
نه تو عشق من را فراموش مي كني
و نه قلب من از عشقت روي گردان مي شود
سوگند كه وجود تو در سرنوشت من نوشته شده است
و اگر با چشمان مهربانت اشاره اي كني فرسنگها راه خواهم پيمود
چرا كه شب عشق بسيار طولاني است
و قلبم در آرزوي تو مي سوزد
آنگاه كه از برابر ديدگانم دور شوي
خورشيد وجودت پنهان مي گردد
و ابرهاي غم و اندوه مرا در بر مي گيرند
و به دنياي غريبي مي برند
هميشه در قلبم حضور داري
و عشقت زندگي ام را گل باران كرده است
تمامي اين دنيا را با قلبي پر از رمز و راز به دنبالت طي كرده ام
هميشه به انتظار بازگشتت خواهم ماند



جمعه 17 شهريور 1391برچسب:, :: 20:7 ::  نويسنده : هستی       

دیشب خواستم واسه دل خودم فال بگیرم وقتی فالنامه رو باز کردم چشمم به شعری افتاد که هیچ ربطی به دل من نداشت تازه فهمیدم که دلم مال خودم نیست



چهار شنبه 15 شهريور 1391برچسب:, :: 13:24 ::  نويسنده : هستی       

You are going to fall down

I’m going to lough at you…

I”m making a new life…

You are going to play with me

And my life…

You are going to have a break…

I don’t know…

You love me??????

Or…

I lo0o0ove you????




دو شنبه 13 شهريور 1391برچسب:, :: 20:30 ::  نويسنده : هستی       

اوني كه يار تو بود، اگه غمخوار تو بود، قلبش رو پس نمي داد دل به هر كس نمي داد، دل مي گفت مقدسه عشق اون برام بسه ،از نگاش نفهميدم كه دروغه وهوسه، غصه خوردن نداره ،گريه كردن نداره، به يه قلب بي وفا دل سپردن نداره، آخر قصه چي شد، قلب اون مال كي شد اون كه از من پر گرفت چي مي خواستيم وچي شد، اوني كه مال تو بود اگه لايق تو بود تورو تنها نمي ذاشت، با خودت جا نمي ذاشت... اوني كه يار تو بود، اگه غمخوار تو بود، قلبش رو پس نمي داد دل به هر كس نمي داد



دو شنبه 13 شهريور 1391برچسب:, :: 20:29 ::  نويسنده : هستی       

آخر يه روز پرينت قلبم رو مي گيرم تا باورت بشه كه با هر نفسم صد بار مي گم دوستت دارم



دو شنبه 13 شهريور 1391برچسب:, :: 20:28 ::  نويسنده : هستی       

من به دو چيز عشق مي ورزم يكي تو و ديگري وجود تو به دو چيزاعتقاد دارم يكي خدا وديگري تو من در اين دنيا دو چيز ميخواهم يكي تو وديگري خوشبختي تو من اين دنيا را براي دو چيز ميخواهم يكي تو وديگري برای با تو موندن تا همیشه دوستت دارم.



دو شنبه 13 شهريور 1391برچسب:, :: 20:26 ::  نويسنده : هستی       

عشق مثل آب ميمونه.....که ميتونی توي دستت قايمش کنی..آخرش يه روز دستت رو باز ميکنی ميبينی نيست... قطره قطره چکيده بی انکه بفهمی.. اما دستت پر از خاطره است



دو شنبه 13 شهريور 1391برچسب:, :: 20:25 ::  نويسنده : هستی       

عشق فراموش کردن نيست بلکه بخشيدن است . عشق گوش دادن نيست بلکه درک کردن است . عشق ديدن نيست بلکه احساس کردن است . عشق کنار کشيدن و جا زدن نيست بلکه صبر داشتن و ادامه دادن است



دو شنبه 13 شهريور 1391برچسب:, :: 20:24 ::  نويسنده : هستی       

به نام خدا خالق انسان، به نام انسان خالق غم ها، به نام غم ها بوجد آورنده ي اشكها، به نام اشک تسکين دهنده ي قلبها، به نام قلبها ايجادگر عشق و به نام عشق زيباترين خطاي انسان



دو شنبه 13 شهريور 1391برچسب:, :: 20:20 ::  نويسنده : هستی       

می دونم آسمون رنگ چشای تو داره
می دونی شب مهتابی پیش تو کم می یاره
می دونم مرغهای ساحل واسه تو دم میزنن
می دونی شن های ساحل واسه تو جون میبازن
می دونم اگه بری همه اونا دق می کنن
می دونی بدون تو یه کنج غربت میمیرم
می دونم با رفتنت آرزوهام سراب میشه
می دونی اگه نیای بدون تو چه ها میشه
می دونم اگه بخوای می تونی باز تو بیای
تو بیای پا بزاری بازم روی دوتا چشام



دو شنبه 13 شهريور 1391برچسب:, :: 20:19 ::  نويسنده : هستی       

به حرمت آن شاخه ی گل سرخ که لای دفتر شعرم نشکفته خشکید !
به حرمت اشک ها و گریه های سوزناکم. نه تو حتی به التماس هایم هم اعتنا نکردی !
میبنی قصه به پایان رسیده است و من همچنان در خیال چشمان زیبای تو ام که ساده فریبم داد!
قصه به آخر رسید و من هنوز بی عشق تو از تمام رویا ها دلگیرم



دو شنبه 13 شهريور 1391برچسب:, :: 20:18 ::  نويسنده : هستی       

می دونی دل عاشق در مقابل دل معشوق بی دل ، مثل چیه ؟
دل عاشق مثل یه لامپ مهتابی سوخته است .
دلتو می اندازی زمین . جلوی پای دلبرت . می بینتش . سفیدی و پاکیشو . میبینه چقدر ظریفه. می بینه که فقط واسه اونه که می تپه .
فکر میکنین معشوق بی دل چی کار می کنه ؟
میاد جلو . جلو و جلوتر . به دل عاشقش نگاه می کنه . یه قدم جلوتر میذاره .
پاشو میذاره روش . فشارش می ده و با نهایت خونسردی به صدای خرد شدن دل عاشقش گوش می ده .
می دونید فرق دل عاشق با اون لامپ مهتابی چیه ؟
دل عاشق میشکنه ، خرد می شه . نابود میشه . ولی آسیبی به پای معشوق بی دل نمی رسونه . پاشو نمی بره و زخمی نمی کنه . بلکه به کف پاهای قاتلش بوسه می زنه.



دو شنبه 13 شهريور 1391برچسب:, :: 20:15 ::  نويسنده : هستی       

خسته شدم مي خواهم در آغوش گرمت آرام گيرم.خسته شدم بس كه از سرما لرزيدم...
بس كه اين كوره راه ترس آور زندگي را هراسان پيمودم زخم پاهايم به من ميخندد...
خسته شدم بس كه تنها دويدم...
اشك گونه هايم را پاك كن و بر پيشانيم بوسه بزن...
مي خواهم با تو گريه كنم ...
خسته شدم بس كه...
تنها گريه كردم...
مي خواهم دستهايم را به گردنت بياويزم و شانه هايت را ببوسم...
خسته شدم بس كه تنها ايستادم



دو شنبه 13 شهريور 1391برچسب:, :: 20:13 ::  نويسنده : هستی       

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم،

در نهانخانهی جام، گل یاد تو درخشید،

باغ صد خاطره خندید،

عطر صد خاطره پیچید.

*******

یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم،

پر گشودیم و در آن خلوت دل خواسته گشتیم،

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.

تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت،

من، همه محو تماشای نگاهت.

*******

آسمان صاف و شب آرام.

بخت، خندان و زمان رام.

خوشهی ماه فرو ریخته در آب

شاخهها دست برآوردده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ.

همه، دل داده به آواز شباهنگ.

*******

یادم آید، تو به من گفتی: « از این عشق حذر کن!

لحظهای چند بر این آب نظر کن!

آب، آیینهی عشق گذران است.

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است،

باش فردا، که دلت با دگران است!

تا فراموش کنی، چندی از این شهر، سفر کن

با تو گفتم: « حذر از عشق ندانم.

سفر از پیش تو هرگز نتوانم

نتوانم...! »

*******

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد،

چون کبوتر، لب بام تو نشستم.

تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم.

باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم،

تا به دام تو در افتم، همهجا گشتم و گشتم،

حذر از عشق ندانم،

سفر از پیش تو هرگز نتوانم، نتوانم!

*******

اشکی از شاخه فرو ریخت.

مرغ حق، نالهی تلخی زد و بگریخت ...

اشک در چشم تو لرزید،

ماه بر عشق تو خندید.

یادم آمد که دگر از تو جوابی نشنیدم،

پای در دامن اندوه کشیدم،

نگسستم، نرمیدم ...

*******

رفت در ظلمت غم، آن شب و شبهای دگر هم

نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،

نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم ...!

بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم ... !!!!

 



دو شنبه 13 شهريور 1391برچسب:, :: 20:7 ::  نويسنده : هستی       

تو را به دادگاه خواهند كشيد، شايد به حبس ابد محكوم شوی

 

جزييات جنايتت معلوم نيست،اما اثر انگشت تورا روی

 

قلب شکسته ام  يافته اند...!!!



یک شنبه 12 شهريور 1391برچسب:, :: 16:35 ::  نويسنده : هستی       

من از این پس به همه عشق جهان می خندم ، به هوس بازی این بی خبران می خندم ، هرکه آرد سخن از عشق به او می خندم ، خنده ی من از گریه غمگین تر است ، کارم از گریه گذشته است به آن می خندم .



یک شنبه 12 شهريور 1391برچسب:, :: 16:27 ::  نويسنده : هستی       

آیا در این دنیا کسی هست بفهمد که در این لحظه چه می کشم ؟ چه حالی دارم ؟ چقدر زنده نبودن خوب است ، خوب خوب خوب . (دکتر شریعتی(



یک شنبه 12 شهريور 1391برچسب:, :: 16:22 ::  نويسنده : هستی       

 

دروغگو ، تو مگه نگفته بودی ستاره ی من فقط تویی ؟ حالا میبینم اون بالا داری باعث درخشیدن بقیه ی ستاره ها هم میشی !



یک شنبه 12 شهريور 1391برچسب:, :: 16:20 ::  نويسنده : هستی       

قاصدک حرف دلم را تو فقط میدانی / نامه عاشقی ام را تو فقط میخوانی

 

قاصدک هیچ کس با من نیست / همه رفتند ،  تو چرا میمانی ؟



یک شنبه 12 شهريور 1391برچسب:, :: 16:19 ::  نويسنده : هستی       

آواز عاشقانه ما در گلو شکست / حق با سکوت بود ، صدا در گلو شکست

 

فرصت گذشت و حرف دلم نا تمام ماند / تنها بهانه ما در گلو شکست

 

تا آمدم که با تو خداحافظی کنم / بغضم امان نداد و وداع در گلو شکست . . .



یک شنبه 12 شهريور 1391برچسب:, :: 16:17 ::  نويسنده : هستی       

 

در باغ دلم جوانه ای باید و نیست / شوق غزل ، ترانه ای باید و نیست

 

خواهم که تو را ببینم اما چه کنم / دیدار تو را بهانه ای باید و نیست . . .



یک شنبه 12 شهريور 1391برچسب:, :: 16:16 ::  نويسنده : هستی       

اشک رازی است ، لبخند رازی است ، عشق رازی است

 

اشک آن شب ، لبخند عشقم بود . . . !



یک شنبه 12 شهريور 1391برچسب:, :: 16:15 ::  نويسنده : هستی       

 

میگن عاشق ها عشقشون رو زیبا میبینن ، این دفعه که دیدمت زیباتر شده بودی

 

نمیدونم هر دفعه تو زیباتر میشی یا من عاشقتر !؟؟



یک شنبه 12 شهريور 1391برچسب:, :: 16:13 ::  نويسنده : هستی       

 

من ناخدای عشقم ، طوفان حریف من نیست / من عاشق تو هستم مجنون رقیب من نیست . . .



یک شنبه 12 شهريور 1391برچسب:, :: 16:12 ::  نويسنده : هستی       

در فصل تگرگ عاشقت میمانم / با ریزش برگ عاشقت میمانم

 

هر چند تبر به ریشه ام میکوبی / تا لحظه مرگ عاشقت میمانم . . .



صفحه قبل 1 صفحه بعد